این همه سال از عمرمون گذشت،خیلیامون هنوز که هنوزه نفهمیدیم چجور باید حال دلمون رو خوب کنیم،چکار کنیم که سر حال بیایم،بعدش خوشحال بشیم و انرژی و انگیزمون برگرده!
بعضی هامون داستانمون فرق داره,اگر ناراحت باشیم بروز نمی دیم،در وجود خودمون نگهش می داریم،هیچ کس نمی فهمه ما چه مرگمونه!!!(منم از اینام:((()
چند مدتی هست به این فکر افتادم که چی حالم رو خوب می کنه؟ و بقیه اگر چی کار کنن حال من خوب میشه؟!

در مورد خودم:

اول.خواب!خیلی وقت ها پیش اومده که درباره یک مسئله ای خیلی ناراحت بودم،دوساعتی خوابیدم حالم خیلی بهتر شده،نمونش همین هفته پیش که یه شب تا ساعت ۴.۵ صبح خوابم نبرد بعد که خوابیدم حالم بهتر بود!

دوم.نقاشی با کلمات:اگر ی قلم و ی کاغذ به من بدن اونقدر می نویسم و نقاشی می کنم که دیگه جای خالیی در اون کاغذ باقی نمونه!ریشه این کار بر می گرده به دورانی که می دیدم پدر یه گوش نشسته(لازم به ذکر که پدرم خیلی انسان ساکت و توداری هست!)،بعد چند ساعت که می رفتم می دیدم پدرم اونجا نیست و فقط یه قلم و یه کاغذ می دیدم که پر بود از نوشته های مختلف!از خوشنویسی یه کلمه بگیر تا شعر های سهراب سپهری!،منم کم کم به این کار علاقه مند شدم.

سوم.گردش در طبیعت:من آفتاب و درخت و کوه و کلا محیط های باز خیلی خوشم‌ می آد،به اینکه ساعت ها قدم بزنم و به گذشته و آینده فکر کنم یا اصلا فکر نکنم!،فقط منظره ها رو ببینم و به صدای پرنده ها گوش بدم.

چهارم.یک رفیق:از دار دنیا یه چند تایی دوست خوب دارم و از اون بهتر کمتر از تعداد انگشتای یک دست رفیق!،اونایی که میشه باهاشون ساعت ها نشست و حرف زد یا اونایی که با یه تلفن ساده حالت رو خوب میکنن!هم نشینی با اونها خیلی بهم انرژی می ده!

پنجم.شب +سکوت:همین! دوست دارم همه شب های بلند زمستون رو تا صبح بیدار بمونم!

ششم.روزهای ابری!،حتی نیاز نیست بارونم بیاد،اما اگر بارون هم باشه که عالی میشه.

در مورد دیگران:

اول.همین که بهم بگن درکم میکنن.
دوم.با هم بریم پیاده روی توی شهر.
سوم.برای حرف زدن درباره احساساتشون به من اعتماد کنن.
چهارم.برا احساساتم ارزش قائل بشن.
پنجم.از اعمالم بفهمن چقدر دوستشون دارم.

______________________________________

پ.ن۱:سلام! بامداد شنبه تون بخیر!!!

پ.ن۲:مطلب در حد و اندازه ای نیست که بخواد چالش باشه و منم در اون حد و اندازه ها نیستم که بخوام چالش راه بندازم اما از همه دوستان دعوت می کنم که روی این موضوع فکر کنن و اگر دوست داشتن یک پست در موردش منتشر کنند:)))

پ.ن۳:ما که چشممان به دیدار شما روشن نمی شود و دستمان به دامانتان نمی رسد،فقط می توانیم از دور صدایتان بزنیم و برایتان شعر بخوانیم و افسانه سرِ هم کنیم.(#برداشت_آزاد)

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها