خیلی با خودم کلنجار رفتم تا همین چند خط رو هم بنویسم.

وضع وبلاگ آشفته هست،مثل وضع افکار و زندگی من.قرار نبود به روز کردن وبلاگ اینقدر دیر به دیر باشه،قرار نبود اینقدر مطالبش گنگ و مبهم باشه.همونطور که قرار نبود من اینهمه کار نکرده داشته باشم،کارهای نیمه تمام

کلی کتاب دور و برم ریخته،کلی فیلم دارم که باید ببینم،کلی آموزش تایپوگرافی و طراحی هست که برای بهبود مهارتم باید یادشون بگیرم،اما دریغ از "دست" و "دل" که به کاری بره.

احوال این روزهام به معنای واقعی کلمه غیر قابل وصف هست.حتی نمیتونم اسمش رو بگذارم بلاتکلیفی،چون بالاخره آدم در هر لحظه ای از زندگیش تکلیفی داره!

الان من سه ماهه منتظرم،منتظر یک فرصتی که بهش بگم دوسش دارم،اما حتی مجال کوجک ترین حرفی پیش نیومده،اصلا هر وقت می بینمش کل وجودم به لرزه می افته و آب توی گلوم خشک میشه،مگه من جرات دارم جلوش حرفی بزنم؟!. و هیجی از آینده نمیدونم.تمام ذهنم پر شده از خیالبافی و افکار درباره آینده،راهمون دوره،همدیگه رو خوب نمی شناسیم،هم رشته هم نیستیم و کلی فرقای دیگه که ار کدومش ممکنه باعث بشه مخالفت کنه و من امیدوارم که نکنه.ای کاش می شد خیلی صاف و مستقیم بهش می گفتم که دوستش دارم ولی حیف که بعد از اون دیگه حتی کوچک ترین شانسی برای جواب مثبت گرفتن ندارم.ای کاش می شد یکبار می گفتم فدای چشمات،فدای قد و بالات،اصلن کل زندگیم به فدات بانو،ای کاش اون انگشتر فیروزه ای رو که نیت کرده بودم بهش بدم هر چه زودتر تو دستام بگیرم و تقدیمش کنم.ای کاش می شد همه اتفاقای زندگی می افتاد روی دور تند،ای کاش می شد من از آینده خبر داشتم تا اینهمه دلشوره نگیرم.

پ.ن:سلام!

پ.ن:ببخشید که از کرونا نمی نویسم!!!دغدعه این روزای من کرونا نیست.

پ.ن:به قدری از تعطیل شدن دانشگاه ها ناراحتم که دارم وارد ی دوره جنون می شم!!!بخدا الان وقتش نبود،من تازه داشت قلبم تسخیر می شد.!تازه داشتم وارد مرحله آرامش می شد،حیف ، حیف، حیف.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها