یادداشت های گم شده



دیروز (ینی همین یک ساعت پیش!!!)نشستم دورنمای بیست ساله آینده ام رو مدون کردم.و بعد به چهار دوره پنج ساله تقسیمش کردم.و بعد برای هر دوره اهداف رو تعیین کردم و بعد سال ۱۳۹۹ و بعد فصل بهار و فروردین و . تا رسیدم به امروز
کلا آدم زیاد برنامه ریزی نیستم و بیشتر ترجیح میدم که کارهام رو فی البداهه پیش ببرم اما این دورنما به من کمک کرد تا بدونم باید تلاشم رو در چه زمینه هایی بیشتر متمرکز کنم.

ادامه مطلب


شب های مهتابی رو خیلی دوست دارم،دیدن ماه کامل به من حال عجیبی میده اون هم وقتی دور و برم کاملا تاریک باشه،انگار روشنایی تمام عالم رو در اون ریخته اند.
دیشب حال غریبی داشتم،از خانه بیرون آمدم و یک ساعتی قدم ن خیابان ها را پیمودم،اندک آدمی را دیدم آن وقت شب و هیچ کدامشان آشنا نبودند.
چند بار میخواستم به "محمد رضا" زنگ بزنم تا  با هم قدمی بزنیم اما نزدم.
در آن روشنایی ماه کامل و آن حال اضطرار عجیبم تسبیح بدست گرفتم و ذکر گفتم.:"من یتق الله یجعل له مخرجا و ."
کاش خداوند هرآنچه برایم مقدر کرده زودتر اتفاق بیفتد،راستش انتظار سخت است،کاش فیلم زندگیم روی دور تند می افتاد.
به خانه که آمدم دیدم اون یکی محمد رضا پیام داده ،در این شب عجیب به او هم خیلی فکر می کردم و واقعا به خاطر داشتن چنین دوست و هم نشین خوبی خدا را شکر کردم.
این روزها یکی از دوستانم دچار مشکل روحی شده که حتی خانواده اش هم از آن خبر ندارند و تنها کسی که در کل این دنیا از راز او با خبره منم،تا جایی که بتونم هم کمکش میکنم اما دو شب پیش با حرف های نسنجیده اش چنان آتشی بر دلم گذاشت که تا ساعت ها حال خوبی نداشتم،اونجا بود که فهمیدم هیچ وقت نباید به آدمها اجازه داد گذشته مان را قضاوت کنند.بعد از اون شب دیگه کاری به کارش نداشتم،البته قبلش هم کاری به کارش نداستم، ولی دیشب دوباره پیام داد،من هم با اینکه دل خوشی از او نداشتم ولی باز کمکش کردم،البته بماند که اون بنده خدا هم خیلی عذر خواهی کرد بابت حرف های نسنجیده اش.
امیدوارم هرچه زودتر مشکلش حل بشه و .
پ.ن:در وصف اینکه بگویم روزهای قرنطینه را چگونه می گذرانم،اینکه در بی برنامگی مطلق هم درس می خوانم،هم مطالعه آزاد و بیشتر از همه فکر می کنم و گذشته را می سنجم و برای آینده ام برنامه ریزی می کنم و آماده می شوم.
بنظرم این قرنطینه اجباری فرصت خیلی خوبی برای تامل است،درباره خودمون،گذشته مون و برنامه ریزی و آمادگی برای آینده.
پ.ن:اما فضای خانه به لطف دو برادر کوچکترم هیچ وقت آرام نیست،همین الان در اتاق کناری صدای تلوزیون بلند است و برادرم شبکه پویا می بیند،بخاطر همین ها در فضای خانه آرامش ندارم و یک استرس همیشگی در وجودم هست.دلم تنگ شده برای یک اتاق ارام و نیمه تاریک،نه برای خواب،بلکه برای آرامش.


 

 

 

سلام :)))

این مطلب دو بخش مرتبط داره:

امشب دو جلد یک کتاب را که امانت گرفته بودم به صاحب آن پس دادم.‌صاحب این دو جلد کتاب ،کتابخانه بسیار بزرگی دارد.به من گفت که ای کاش کسی می آمد این کتاب ها را می خواند.گفتم که گرفتاری ها زیاد شده،جواب داد که نه!آنچه که نیست برنامه ریزی است.

همین یک جمله کافی بود برای تلنگری به من!،واقعا چقدر از وقت خودم را صرف کارهای مفید،‌و نه صرفا کتاب خواندن،می کنم؟روزانه چند ساعت از شبانه روز را مشغول برداشتن حداقل یک قدم رو به جلو هستم؟!،اگر روزانه فقط نیم ساعت از وقتم را به جای خوابیدن به مطالعه اختصاص بدهم بعد از یک سال چه حجم بزرگی از کتابها که خوانده نمی شود.

ادامه مطلب


دو فرد غریبه را می بینید،می دانید یکی از آنها همیشه راستگو و دیگری همواره دروغگوست.از فرد اول می پرسید که آیا او راستگو است؟ فرد اول زیر لب به شما جوابی می دهد که شما آن را درست متوجه نمی شوید،در همان حال فرد دوم به شما نگاه می کند و می گوید"فرد اول گفت بله،ولی او دروغگوست."حال کدام یک از دو فرد راستگو است؟

پاسخ در دیدگاه اول

منبع

____________________________________________

نامرتبط !:خوب دیگه،نتیجه های نهایی کنکور هم اعلام شد و کلاغه بالاخره به خونش رسید.

نامرتبط !:ستایش ۳ از دیشب شروع به پخش کرده:))))))


خوب !الان می خواهم در قامت یک دانشجوی متعهد و به سبک منبری و علمایی ! برای شما کمی درباره عشق و هورمونش روشنگری کنم.
ببینید رفقا ! نقلی هست از مرحوم کلود برنارد،فیزیولوژیست معروف فرانسوی،که این آقا اولین بار هومئوستازی را تعریف کرد و نامش بر تارک همه کتب فیزیولوژی که برو بچه های گل و گلاب پزشکی و پیراپزشکی و علوم زیستی و .! مطالعه می کنند می درخشد که:"این گفته که عشق در دل ها شور می انگیزد نه یک حرف شاعرانه بلکه یک حقیقت فیزیولوژیک است."

Claude bernard

ادامه مطلب


امام علی(ع):"از زیاد حرف زدن بپرهیز،که آن عیب های پنهان تو را آشکار می ساز و کینه های آرام گرفته دشمنانت را بر ضد تو تحریک می کند."|غرر الحکم،ح۲۷۲۰|

مرتبط:آیت الله سید علی قاضی،۲۶ سال ریگ در دهان می گذاشتند.|

منبع|

مرتبط:دادند دو گوش یک زبان از آغاز/یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگو(شاعرش نمی دونم کیه!!!)

 


من شاعر نیستم،شعر هم نمی گویم،فقط هر از چندگاهی "احساس" خود نسبت به محل زیستم،جریان زندگی ام و از همه مهمتر احساساتم در گذشته و حال را در قالب کلمات می ریزم و اگر ذوقی باقی مانده باشد پیراشش می کنم،در دفتری،تکه کاغذی،روی برگ درختی یا روی ورقه امتحان!یادداشت می کنم.برایم اصلا مهم نیست کسی شعر بداندش یا نه!می پرسید چرا؟عرض می کنم خدمتتان.

ادامه مطلب


اشتیاق چیست؟
آنچه مشتاق را می کشاند برای دیدار ندیده اش،برای زنده ماندن تا  زمان موعود.
آنچه در دل زندان تنهایی و بی کسی هم،امید را در دل نگه می دارد.
چشمِ گمشدگان در دل تاریکی،گوش برای شنیدن در همهمه و غوغا.از پشت دیوار ها.از فرسنگها،دست برای کنار زدن خار و خاشاک،پا برای پیمودن راه هایی که هر وجبش خطر نیستی را قوت می بخشد،صبرِ دلهای بیقرار،سرورِ دیده های بینا به مقصود،تاب و توانِ بدن های خسته،هدف و مقصود برای هزار سال زندگی،پاسخِ پرسش های ناپرسیده،دلیلِ شب زنده داری های به ظاهر بی دلیل،ثروتِ تهی دستان در انتظار معجزه.

#دلنوشته_های_وقت_تنهایی 
#برای_خود_نوشت

پ.ن:همه ایده های این نوشته های بی سر و ته!پس از نیمه شب،وقتی همه خوابند به ذهنم می رسد.به راستی که شب زمان آرامش است:)))


هزار بهانه برای غمگین بودن می شود جور کرد،یکی از یکی غیر منطقی تر،یکی امشب نصیب من شده،دلتنگ کربلا شده ام،از فردا باز هم باید یکسال منتظر باشم برای این هیئت ها و نوحه ها و مداحی ها،دهه ای بود که کمتر در فکر خودم و این دنیا و هزار هزار نیرنگ بازی اش بودم،دلم جایی دیگر بود،گیر بود پیش کسی،کم کم این دل بی صاحبم داشت صاحب دار می شد که چشم باز کردم دیدم شام غریبان است،از فردا برای جستجوی یک مجلس و یک روضه باید در به در کوچه پس کوچه های شهر بشوم که آیا هفته ای کسی در مسجدی دلش هوای برپا کردن روضه و هیئت می کند یا نه؟!

ادامه مطلب


علی(ع) به سوی شام به راه افتاد و در راه به کربلا رسید.در آنجا با مردم نماز گزارد.چون سلام نماز داد از خاک آن زمین برداشت و بوئید و گفت:"خوشا توی ای خاک!مردمی از تو برانگیخته می شوند که بی حساب به بهشت در می آیند."و در روایت دیگر آورده است که بدان اشارت کرد و گفت:"اینجا بارانداز آنان است و اینجا جای ریختن خونهایشان."|علی از زبان علی،سید جعفر شهیدی|

علی(ع)بر منبر کوفه خطبه می خواند:"از من بپرسید آنچه خواهید پیش از آنکه مرانیابید پس به خدا سوگند که هرچه سوال کنید از خبرهای گذشته و آینده پس به شما خبر می دهم."سعد ابن ابی وقاص پرسید:"خبر ده مرا که در سر و ریش من چند مو هست؟"امام پاسخ داد:"در خانه تو فرزندی هست که فرزند من حسین را شهید خواهد کرد،و اگر خبر دهم عدد موهای ترا تصدیق من نخواهی کرد ولیکن به خبری که گفتم حقیقت گفتار من ظاهر خواهد شد."|منتهی الآمال،شیخ عباس قمی|

پیشنهاد:در اعمال روز عاشورا،زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده،بخونیمش و در معنیش تفکر کنیم.

Link


وقتی دعوت سید جواد به چالش "نامه ای به گذشته" را خواندم،دقیقا داشتم در وسط گود،با گذشته کشتی می گرفتم،ضربان قلبم،چند برابر شده بود،ماهیچه های صورتم منقبض بودند، دستانم می لرزید و خلاصه بدجوری در منجلابِ دعوا با گذشته گیر کرده بودم.

ادامه مطلب


امام حسین(ع):"مردم بنده دنیایند، و دین لقلقه زبان آنهاست.تا آنجا که دین وسیله معیشت و زندگی آنان است،دین دارند.اما همین که با بلا آزموده شوند،دین داران کم می شوند."|تحف العقول،ص ۲۴۵|

نظر شخصی_۱:این دنیا محل امتحانه! اگر هزار سال هم عمر کنی،تا امتحانت رو پس ندی از نمی میری.یکجایی بالاخره امام زمانت ازت کمک می خواد،حالا به هر طریقی!،این تویی که انتخاب می کنی.

نظر شخصی_۲:خیلی چیز ها رو میشه در این دنیا آزمایش کرد،یکیش همین مسائل معنوی هست!،می خوای خدا رو آزمایش کنی؟!،بهش "توکل" کن،توکل یعنی "بر عهده گرفتن"،تو وظایف بندگیت رو بر عهده بگیر،ببین خدا چطور خدایی خودش رو انجام می ده.واقعا تا آدم اثر بعضی چیز ها رو نبینه از این دنیا نمی ره،اگه با پدر و مادرت بد رفتاری کنی مطمئن باش،تا اثرش رو در زندگیت نبینی نمی میری!

_________________________________

پ.ن:عرض شود که بدجوری احساس می کنم این حدیث،زبان حال مردم کوفه و ترسناک تر از اون زبان حال مردم این دوره و زمونه هست.!

پ.ن:گذرنامه دیروز اومد:)))


_________________________________

 

وقتی آن روز سراسیمه و حیران از خواب بیدار شدم،عرق سرد پیشانی،خشکی گلو و اشک های روی گونه هایم را حس می کردم.اما به هر حال ممنونم که مرا با یک سیلی که هنوز هم درد آن را حس می کنم از خواب بیدار کردی.

ادامه مطلب


حدودا دو سه ماه پیش در سخنرانی از دکتر علیرضا عسگریان(ایشون الان معاون کمیته امداد هستند) شرکت داشتم.سخنرانی ایشون تقریبا چهل و پنج دقیقه بود که من تونستم حدودا سی و شش دقیقه از اون رو ضبط کنم.مدتها می خواستم بخشهایی از سخنرانی رو در قالب متن در بیارم تا اینکه فرصتی شد تا امشب این کار رو انجام بدم.بخشی از سخنرانی ی-تاریخی بود و یک بخش دیگش درباره مهارت های فردی-اجتماعی.من متن این قسمت رو همراه با یک سری مطالب که خودم تحقیق کردم دربارشون در قالب چند عنوان میارم،پیشنهاد می کنم بخونینشون:

ادامه مطلب


_________________________________

 

با تزکیه انسان آینه می شود و نور خداوند را می تاباند.خداوند عالم مطلق (علیمُ بکل شئ)است.تفسیر حدیث الْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِنِ همین است.گاهی از احادیث تفسیر نادرستی ارائه می شود.مثلا در معنای این حدیث می گفتند که مومن آینه مومن است و عیب هایش را می گوید.این تفسیر اشتباهی بد نیست. ولی در تفسیر عرفانی،مومنِ اول انسان است و مومنِ دوم خداست که در قرآن به آن اشاره شده است: "هُوَ اللَّهُ . الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ"یعنی مومن،اسم خداست. این مومن آینه مومن است.آن "عالمُ بکل شئ"در آینه این مومن تجلی پیدا می کند.و او هم عالم می شود. در فلسفه ملاصدرا این مسئله معروف است به "اتحاد علم و عالم و معلوم".|ماجرای فکری آوینی،وحید یامین پور|

_________________________________

پ.ن:امروز ماجرای فکری آوینی و نخل و نارنج، رو از یک دوست بسیار عزیز و بزرگوار هدیه گرفتم.

مرتبط:بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا ؛ آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، نه یک بار نه دو بار . به تعداد شهدایمان.

Link

 

 

 


من که پشتکار مصطفی را الگوی خود قرار داده بودم چند وقت پیش برای او یک ایمیل فرستادم و از او پرسیدم:"به نظرت برای افزایش پشتکار و اراده چه کار کنم؟"مصطفی جواب داد:""سحر خیز باش تا کامروا شوی" و توضیح داد که یکی از کارهایی که در زمینه افزایش اراده و پشتکار خیلی به من کمک کرد،بیدار ماندن در بین الطلوعین بود.من آنقدر روی خودم کار کردم تا عادت کنم بعد از نماز جماعت صبح دیگر نخوابم و تا طلوع آفتاب مطالعه داشته باشم.برخی اوقات هم که شب ها دیر می خوابیدم ،صبح قبل از مطالعه ،مدتی در محوطه خوابگاه ورزش می کردم تا خواب از سرم بپرد و به خود ثابت کنم که می توانم سختی ها را تحمل کنم."

از آن پس من هم نسخه مصطفی را جامه عمل پوشاندم و به واقع اثرش را در تقویت اراده دیدم.با پشتکار و همت بلندی که از مصطفی سراغ دارم،بعید نمی دانم کتاب هایش در آینده ای نه چندان دور مرجع اصلی دروس دانشگاهی شوند.

راه و رسم دانشجویی-محمد رضا نجفی،زهرا صادقی نیا

ادامه مطلب


_______________________________________________________________

نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم

در این سراب فنا چشمه حیات منم

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی

که نقش بند سراپرده رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

مرو به خشک که دریای باصفات منم

نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو

بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند

که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

که گم کنی که سر چشمه صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت

نظام گیرد خلاق بی‌جهات منم

اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست

وگر خداصفتی دان که کدخدات منم

دیوان غزلیات شمس

_______________________________________________________________

ادامه مطلب


____________________________________________

پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟

آری اگر بسیار اگر کم فرق دارند

 

شادم تصور می کنی وقتی ندانی

لبخند های شادی و غم فرق دارند

 

برعکس می گردم طواف خانه ات را

دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند

 

من با یقین کافر،جهان با شک مسلمان

با این حساب اهل جهنم فرق دارند

 

بر من به چشم کشته عشقت نظر کن

پروانه های مرده با هم فرق دارند

 

گریه های امپراطور،فاضل نظری

____________________________________________

ادامه مطلب


دقیقا الان یک ماه هست که دست و دلم به مطالعه آزاد نرفته و وقتم رو دارم به بطالت تمام می گذرونم،قرار بود بعد از سفر کربلا یک بازنگری در خودم انجام بدم ببینم با خودم چند چندم؟!،به همین بهانه دست از مطالعه کشیدم تا کمی بیشتر درباره آموخته هام فکر کنم.و الان نه چیز جدیدی یاد گرفتم و نه بازنگری درباره خودم انجام دادم و نه درباره آموخته هام فکر کردم.

ادامه مطلب


این همه سال از عمرمون گذشت،خیلیامون هنوز که هنوزه نفهمیدیم چجور باید حال دلمون رو خوب کنیم،چکار کنیم که سر حال بیایم،بعدش خوشحال بشیم و انرژی و انگیزمون برگرده!
بعضی هامون داستانمون فرق داره,اگر ناراحت باشیم بروز نمی دیم،در وجود خودمون نگهش می داریم،هیچ کس نمی فهمه ما چه مرگمونه!!!(منم از اینام:((()
چند مدتی هست به این فکر افتادم که چی حالم رو خوب می کنه؟ و بقیه اگر چی کار کنن حال من خوب میشه؟!

در مورد خودم:

اول.خواب!خیلی وقت ها پیش اومده که درباره یک مسئله ای خیلی ناراحت بودم،دوساعتی خوابیدم حالم خیلی بهتر شده،نمونش همین هفته پیش که یه شب تا ساعت ۴.۵ صبح خوابم نبرد بعد که خوابیدم حالم بهتر بود!

دوم.نقاشی با کلمات:اگر ی قلم و ی کاغذ به من بدن اونقدر می نویسم و نقاشی می کنم که دیگه جای خالیی در اون کاغذ باقی نمونه!ریشه این کار بر می گرده به دورانی که می دیدم پدر یه گوش نشسته(لازم به ذکر که پدرم خیلی انسان ساکت و توداری هست!)،بعد چند ساعت که می رفتم می دیدم پدرم اونجا نیست و فقط یه قلم و یه کاغذ می دیدم که پر بود از نوشته های مختلف!از خوشنویسی یه کلمه بگیر تا شعر های سهراب سپهری!،منم کم کم به این کار علاقه مند شدم.

سوم.گردش در طبیعت:من آفتاب و درخت و کوه و کلا محیط های باز خیلی خوشم‌ می آد،به اینکه ساعت ها قدم بزنم و به گذشته و آینده فکر کنم یا اصلا فکر نکنم!،فقط منظره ها رو ببینم و به صدای پرنده ها گوش بدم.

چهارم.یک رفیق:از دار دنیا یه چند تایی دوست خوب دارم و از اون بهتر کمتر از تعداد انگشتای یک دست رفیق!،اونایی که میشه باهاشون ساعت ها نشست و حرف زد یا اونایی که با یه تلفن ساده حالت رو خوب میکنن!هم نشینی با اونها خیلی بهم انرژی می ده!

پنجم.شب +سکوت:همین! دوست دارم همه شب های بلند زمستون رو تا صبح بیدار بمونم!

ششم.روزهای ابری!،حتی نیاز نیست بارونم بیاد،اما اگر بارون هم باشه که عالی میشه.

در مورد دیگران:

اول.همین که بهم بگن درکم میکنن.
دوم.با هم بریم پیاده روی توی شهر.
سوم.برای حرف زدن درباره احساساتشون به من اعتماد کنن.
چهارم.برا احساساتم ارزش قائل بشن.
پنجم.از اعمالم بفهمن چقدر دوستشون دارم.

______________________________________

پ.ن۱:سلام! بامداد شنبه تون بخیر!!!

پ.ن۲:مطلب در حد و اندازه ای نیست که بخواد چالش باشه و منم در اون حد و اندازه ها نیستم که بخوام چالش راه بندازم اما از همه دوستان دعوت می کنم که روی این موضوع فکر کنن و اگر دوست داشتن یک پست در موردش منتشر کنند:)))

پ.ن۳:ما که چشممان به دیدار شما روشن نمی شود و دستمان به دامانتان نمی رسد،فقط می توانیم از دور صدایتان بزنیم و برایتان شعر بخوانیم و افسانه سرِ هم کنیم.(#برداشت_آزاد)

 


می گفت هر وقت به صحبت های افرادی مثل رحیم پور ازغدی و امثالهم گوش می ده،می فهمه که اوها تئوری های حکومت اسلامی رو با اونچه که در عمل در جوامع لیبرال و سرمایه داری پیاده شده مقایسه می کنه.یعنی چی؟!مثلا می گن فلان حکومت لیبرال فلان کشور ی کاری انجام داد حاصلش ده میلیون افسردگی در کشور بود(حالا آمارهای اونا هم معمولا خیلی دقیقه!)،ولی هیچ وقت این علما نیومدن بگن حاصل اسلامی که در کشور ما پیاده شد چیه؟!،می گفت تئوری اسلامی خیلی ایده آل گرایانه هست!،مثل اینکه میگه مهمترین وظیفه زن خانه داری هست،اما در عمل در جامعه ما زنی که در خانه کار می کنه حکم برده رو داره،شما شهر های بزرگترمون که از لحاظ فرهنگی جا افتاده تر هست رو نبینید که پرداخت نفقه عادی در اونها اجرا میشه!در شهر های کوچیک و روستا ها چیزی به نام نفقه اصلا وجود نداره!

ادامه مطلب


سلام برادر عزیزم،
 از نظر همراه با مسامحه شما در حق بنده سپاسگزارم. اما در خصوص صفات خوب که حقیقتا ظرفی بیش نیستیم. گاها از آب زلال پر میشود و شادابی آن را احساس میکنیم اما مع الاسف گاها از آب گل آلود پر میشود و انسان را در معرض آلودگی های فکری قرار می دهد. راهکار مراقبت از آن ظرف است، هر چقدر این ظرف را بیشتر به منبع آن نزدیک کنیم زلال تر میشود و مردم از فیوضات آن ظرف سیراب میشوند، هر چقدر به کلام خدا، امام یا جانشین آن بیشتر ایمان عملی داشته باشیم، آن ظرف زلال تر میشود و در مسیر رشد گام بر می داریم.
اما ایمان عملی بر دو قسم است مستقر و مستودع
ایمان در مراحل اولیه مستودع است یعنی تزل در قدم وجود دارد اما براساس صبر و پایداری در مسیر مستقر میشود. افراد صالح ایمان مستقر دارند( و ادخلنا برحمتک فی عبادک الصالحین).
در هر مسیری هستی آگاهانه قدم بردار و بدان به کجا میروی و از خودت حساب بکش. 
با نفس خودت همچون مرکبی چموش برخورد کن آرام آرام آن را به سمت خوبی ها ببر زیرا میل به بدی دارد اما بر حذر باش که یک دفعه نمیتوانی آن را به سمت خوبی ها برسانی، آن را جایزه ده و از برخی لذت های شخصی محروم کن تا در دستانت رام شود و بدان مقصودی که باید به آن برسیم برسانی.
موفق باشید.

ادامه مطلب


واقعا اگر کسی در این دنیا به وجود خدا یا روح یا به طور کلی ماوراالطبیعه هم اعتقاد نداشته باشد بنظرم به راحتی می تواند وجود عدالت را در این جهان تایید کند.
اگر از جنبه طبیعی به قضیه نگاه کنیم اینکه "هر کنشی،واکنشی دارد". یا اینکه "ماده و انرژی از بین نمی روند بلکه از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشوند". کاملا اثبات شده است.حالا اگر حق و حقوق و احساسات و اموال و دارایی های خودمان را صورتی از همین ماده و انرژی در نظر بگیریم،طبیعی است که از بین نروند بلکه از یک صورت به صورت دیگر تبدیل شوند!!!

ادامه مطلب


سلام و درود 

می خواستم ی متنی هم بنویسم اما دیدم حشو محسوب میشه،فقط این رو بگم که زمان مدرسه و کنکور صحبت های این آدم خیلی به من کمک می کرد،الان‌ که دوباره نشستم پای حرفاش بازم خیلی حالم رو خوب کرد.

اگر می خواید حالتون خوب شه،این کلیپ رو ببینید.

لینک

چهل و دو دقیقه و هجده ثانیه

_________________________________________

پ.ن:دوستان من برای ی مدت نسبتا طولانی در فضای مجازی فعالیتی ندارم،به خدا می سپارمتون دوستان خوب.

 


امام صادق (ع) به نقل بحار الانوار در شرح امام علی (ع) می فرماید:

همانا با خویشتن گرانبها و انسانیت گرانقدر خودم،در همه هستی تنها یک چیز را قابل معامله می دانم و آن پروردگار است.دیگر در همه ماسواهایی که ارزش برابری داشته باشند،وجود ندارد.

ادامه مطلب


این روزها خیلی افکار و حرف ها توی ذهنم می چرخه،حالا که بعد از سی و چند روز فشار امتحانات فرصتی برای نفس کشیدن پیدا کردم می خوام درباره اونچه توی ذهنم می گذره بنویسم تا از این حالت گمراهی در بیام،خیلی حرف دارم که بزنم یک قسمتیش رو می خواستم همین چند روز پیش بنویسم ولی صدای خرناسه هم اتاقیم اصلا نمی گذاشت تمرکز داشته باشم البته دلیل اصلی عدم تمرکزم فشار و استرس امتحانات بود!!!

ادامه مطلب


خلاصه پرسیدم: استاد چه کنیم آدم شویم؟ خودم را آماده کرده‌بودم بگویند: خانم! شما باید یک چلّه ذکر بگیرید، نماز امام زمان (عج) و نماز شبتان ترک نشود، ۴۰ روز هم روزه بگیرید، از دعای کمیل پنجشنبه و دعای ندبه جمعه هم غافل نشوید و.، اما علامه نگاه عمیقی به من کردند و گفتند: سیر و حرکت باید تدریجی باشد. باید آرام‌آرام مراتب را طی کنید تا به رشد برسید. در درون شما، چشمه‌ای است. شما باید گل‌ولای را کنار بزنید تا آب این چشمه درونتان جوشان شود. پس مراقب باشید درونتان را نخراشید!

این توصیه‌ای بود که استاد به همه ما جوانان پرشور آن دوران می‌کردند. احساس می‌کردند ما با سرعت زیادی داریم در این مسیر حرکت می‌کنیم و ممکن است وسط راه به‌اصطلاح کم بیاوریم. وقتی پرسیدیم: خب، چه کنیم چشمه درونمان جوشان شود؟ اصلاً برای ما نسخه‌ای نپیچیدند. فقط گفتند: بچه‌ها! جسم شما، مرکَب شماست، مرکب روح شماست. این جسم باید تا آخرین لحظه حیات با شما همراه باشد. پس، از کار‌های ساده شروع کنید؛ برای کسی بد نخواهید، دروغ نگویید، حق کسی را ضایع نکنید و. با همین کار‌های ساده، گل‌ولای درونتان از بین رفته و آن چشمه از درونتان می‌جوشد. راستش را بخواهید، همه آنچه برای خودمان بافته‌بودیم، با حرف‌های استاد خراب شد. اما از آن روز، تا می‌خواستیم چیزی تعریف کنیم که درباره یک فرد غایب بود، یاد سفارش استاد می‌افتادیم و حرفمان را می‌خوردیم. به همین ترتیب، تلاش کردیم روی خودمان و گفتار و رفتارمان کنترل داشته‌باشیم.»

Link

می خواستم چیزی اضافه بنویسم دیدم که هرچه بنویسم در مقابل این کلام ارزشی برای خواندن نداره!


خیلی با خودم کلنجار رفتم تا همین چند خط رو هم بنویسم.

وضع وبلاگ آشفته هست،مثل وضع افکار و زندگی من.قرار نبود به روز کردن وبلاگ اینقدر دیر به دیر باشه،قرار نبود اینقدر مطالبش گنگ و مبهم باشه.همونطور که قرار نبود من اینهمه کار نکرده داشته باشم،کارهای نیمه تمام

کلی کتاب دور و برم ریخته،کلی فیلم دارم که باید ببینم،کلی آموزش تایپوگرافی و طراحی هست که برای بهبود مهارتم باید یادشون بگیرم،اما دریغ از "دست" و "دل" که به کاری بره.

احوال این روزهام به معنای واقعی کلمه غیر قابل وصف هست.حتی نمیتونم اسمش رو بگذارم بلاتکلیفی،چون بالاخره آدم در هر لحظه ای از زندگیش تکلیفی داره!

الان من سه ماهه منتظرم،منتظر یک فرصتی که بهش بگم دوسش دارم،اما حتی مجال کوجک ترین حرفی پیش نیومده،اصلا هر وقت می بینمش کل وجودم به لرزه می افته و آب توی گلوم خشک میشه،مگه من جرات دارم جلوش حرفی بزنم؟!. و هیجی از آینده نمیدونم.تمام ذهنم پر شده از خیالبافی و افکار درباره آینده،راهمون دوره،همدیگه رو خوب نمی شناسیم،هم رشته هم نیستیم و کلی فرقای دیگه که ار کدومش ممکنه باعث بشه مخالفت کنه و من امیدوارم که نکنه.ای کاش می شد خیلی صاف و مستقیم بهش می گفتم که دوستش دارم ولی حیف که بعد از اون دیگه حتی کوچک ترین شانسی برای جواب مثبت گرفتن ندارم.ای کاش می شد یکبار می گفتم فدای چشمات،فدای قد و بالات،اصلن کل زندگیم به فدات بانو،ای کاش اون انگشتر فیروزه ای رو که نیت کرده بودم بهش بدم هر چه زودتر تو دستام بگیرم و تقدیمش کنم.ای کاش می شد همه اتفاقای زندگی می افتاد روی دور تند،ای کاش می شد من از آینده خبر داشتم تا اینهمه دلشوره نگیرم.

پ.ن:سلام!

پ.ن:ببخشید که از کرونا نمی نویسم!!!دغدعه این روزای من کرونا نیست.

پ.ن:به قدری از تعطیل شدن دانشگاه ها ناراحتم که دارم وارد ی دوره جنون می شم!!!بخدا الان وقتش نبود،من تازه داشت قلبم تسخیر می شد.!تازه داشتم وارد مرحله آرامش می شد،حیف ، حیف، حیف.


کتاب نامه های بلوغ عین.صاد،تموم شد ،کمتر کتابی بود که بعد از تموم کردنش به فکر حساب کشیدن از گذشته بیفتم اما وقتی این جملات رو خوندم فهمیدم که یکی از نتایج این کتاب،باید برای من حساب کشیدن از گذشته  آمادگی و برنامه ریزی برای آینده باشه:

تو می توانی برای فراغت ها و بی کاری ها و برای کارهایت برنامه بریزی
در فراغت ها،می توانی به ارزیابی حالت ها و کارهای خودت بپرداری.نقطه ضعف ها،وابستگی ها،بت پرستی ها و خود پرستی هایت را بشناسی.آنچه را که باعث خوشحالی و یا ناراحتی تو شده شناسایی کنی و آنگاه خودت را به محاکمه بکشی.
می توانی کارهایی که کرده ای و کارهایی که نکرده ای را بررسی کنی و به جمع بندی و تصمیم گیری در رابطه با گذشته و  جبران آن و آینده و کارهای آن بپردازی
در فراغت ها،فکر و مطالعه،انس با خدا،انس با قرآن ،انس با دعا هایی که هنوز چیزی از آن نمی دانی و رفته رفته باید بیاموزی ،می تواند ذهن و قلب و روح تو را سرشار نماید.
فکر و مطالعه،در مورد انسان و جهان و رابطه این دو و حرکت تاریخ و رشد جامعه ها و روابط جامعه های نیرومند و ضعیف و سرسار و فقیر و اوضاع ممالک اسلامی و مسلمان های مبارز و یا بی خبر و اسیر،میتواند برای تو سازنده باشد.به خصوص اگر روش مطالعه و تفکر را بیاموزی و با طرح سوال ها و تنظیم سوال ها ،به تحلیل و جوابگویی آنها روی بیاوری.
نامه های بلوغ،عین.صاد،ص۱۳۱

و فهمیدم که تمایز من با سایر موجودات در همین سنجش و حساب رسی هست:

پس سنجش و حساب رسی مسولیت اول توست؛چون خلقت و ساختمان وجود تو،با این توانایی همراه است و ایت توانایی ،مبنای مسوولیت توست.
تو به اندازه ای که از غریزه و عادت الهام می گیری و طبیعی رفتار می کنی،از آدمیت فاصله داری.و به اندازه ای که نظارت و سنجش و حساب رسی داشته باشی،آدم هستی،و آدم بودن خیلی سخت تر از طبیعی بودن است؛چون آدم باید هر لحظه و ار عمل و هر حالت و هر برخوردی را بسنجد و بررسی کند و از عکس العمل های طبیعی و انعکاس ها،به انتخاب های سنجیده روی بیاورد.و این سخت است؛ولی با تمرین آسان می شود و با شکر و تسلیم زیادتر و گسترده تر می شود. و با بلا و گرفتاری ها،تمحیص و تثبیت می شود.و تو باید با تمرین و شکر و بلا آماده شوی و به تدریج،این وجود شلوغ و در هم و این دل بی سامان را منظم کنی و در اختیار بگیری.
نامه های بلوغ،عین.صاد،ص۱۶۱

و فهمیدم که ارزش من به وسعت اون چیزی هست که در دل منه،و باید به وسعت دلم توجه داشته باشم:

مادام که دل تو از دنیا کوچک تر باشد و همت تو حقیر باشد و بیش از همین زندگی هفتاد ساله را حساب نکند و به حساب تیاورد؛مطمئن باشد هر کاری که بکنی،حقیر و محدود و دنیایی است،حتی اگر نماز و روزه و حج و جهاد و درس و توحید باشد؛که بخاطر دنیا و حرف ها و جلوه ها و زینت هاست.ولی اگر دل تو از دنیا بزرگتر بشود و همت تو از این محدوده فراتر برود و بیش از دنیا،از خودت توقع داشته باشی؛مطمئن باش برای این دل های بزرگ،هرکاری مفید و سودمند خواهد بود؛حتی اگر پاک کردن بینی کودک و پرداختن به کاراای عادی و روزمره باشد،که از این ها هر کاری را خریدارند.
نامه های بلوغ،عین.صاد،ص۱۷۰

همیشه باید میان سنجش کارهام اون چیزی باشه که میتونستم انجام بدم و ببینم ظرفیتم چقدر بوده و آیا اعمالم متناب با ظرفیت هام هست یا نه؟!(که مسلما فعلا نیست.)

این قرآن است که می گوید:"لیسَ للانسانَ اِلّا ما سَعی".سعی،تنها دارایی ماست و سعی،با عمل تفاوت دارد.سعی،نسبت عمل با قدرت و توانایی انسان را با خود دارد.کسی که از سرمایه اش بخشیده،با کسی که از نانش کم کرده و بخشیده است،برابر نیستند.گرچه عمل ها و حجم عمل آن ثروتمند زیادتر است،ولی سعی او اندک است. و آنچه برای انسان می ماند،سعی است،نه عمل؛که عمل بدون توجه به توانایی،عامل غرور می شود.آنچه تو را از غرور می رهاند،این مقایسه مستمر میان عمل با توانایی،میان عمل تو و عمل های دیگرانی است،که برای دنیا می کوشند؛میان عمل تو برای خدا و عمل تو برای خودت است.این مقایسه ها،تو را از غرور می رهاند؛که می فهمی برای او سعی نداشته ای و حتی می فهمی که سعی تو،سرعت نداشته و در جایگاه مناسب خود ننشسته است.
نامه های بلوغ،ص ۵۷|عین.صاد

و بالاخره فهمیدم که درد خیلی از آدمها چی هست:

بعد ها می فهمی که این درس های کار و استقامت و پشتکار،نمی تواند در دنیای بدون امید و بدون هدف،کارگشا باشد. و می فهمی که بدون این مکاشفه و آگاهی،امید و آرزویی و هدف و مقصدی باقی نمی ماند.در دنیایی که شب و روز و بهار و پاییز و زمستان و تابستان با هم است،تمی توان از شب رنجید،که روز در راه است. و نمی توان به روز دل خوش بود،که گرفتار شب است.نمی توان در بهار غزلخوان شد که پاییز در راه است. و نمی توان در پاییز غصه دار ماند،که بهار می آید.پس در این دنیای بی آرام،نمی توان نشست.نمی توان مغرور و مایوس بود.آنها که شب و روز را و بهار و پاییز را مقصد گرفته اند،هر رو به پوچی می رسند. و آن ها که حرکت را و کوچ را و رحیل را فهمیده اند و بانگ رحیل را شنیده اند،آماده اند و بهره بردار.این ها در رنج،راحت هستند و دیگر به انتظار موقعیت های خوب نیستند؛که فهمیده اند باید در هر موقعیت،کاری کرد و بهره ای برداشت.به جای موقعیت و امکانات،به موضع گیری های مناسب روی آورد.
نامه های بلوغ،ص۸۰|عین.صاد|

واقعا پیشنهاد می کنم بخونید این کتاب رو و کلا همه کتاب های عین.صاد رو.

به باور من کمترین تاثیرش خیلی چشم گیر تر از کتاب های زرد موفقیت هست که از"تخت را مرتب کن" و" صورتت را بشور دختر!!!" شروع میشه و با "غورباغه ات را غورت بده" ادامه پیدا میکنه و ختم میشه به "اثر مرکب" و "هوش هیجانی" و .

پ.ن:کتاب بعدی،"عوامل رشد،رکود و انحطاط"

پ.ن:

عین.صاد کیست؟!

بعد نوشت: یک لحظه به عکس کنار صفحه نگاه کردم،یک لحظه به مجموع آنچه در آینده قراره اتفاق بیفته ،این شد که تصمیم بر این بشه که اسم وبلاگ و توضیحاتش تغییر کنه:)))


مدت ها بود که حس می کردم فضای وبلاگم با نام و توضیحاتش هم خوانی ندارد و تصمیم داشتم که نامش را عوض کنم.نام های مختلفی از ذهنم گذشت،اما حس می کردم مناسب نبود.به دیوان مولانا هم سری زدم اما نتیجه ای ندیدم،آخر سر کتاب گزینه اشعار قیصر امین پور را باز کردم و با "یادداشت های گم شده"مواجه شدم.که بنظرم در حال حاضر بهترین انتخاب می بود!!!

ادامه مطلب


98

وقتی

این پست فیشنگار رو خوندم تصمیم گرفتم که من هم چنین ارزیابی رو درباره سال 98 داشته باشم.

هر وقت به این سال فکر می کنم یاد ان جمله شهید سلیمانی می افتم ،" حجم فرصتی که در تهدید ها وجود داره در خود فرصت ها نیست!"،سال 98 برای من سالی پربحران بود که فرصت های زیادی در اون وجود داشت و من بحمدالله از بخشی از این فرصت ها استفاده کردم و البته متاسفانه بخشی رو از دست دادم.

ادامه مطلب


شب های مهتابی رو خیلی دوست دارم،دیدن ماه کامل به من حال عجیبی میده اون هم وقتی دور و برم کاملا تاریک باشه،انگار روشنایی تمام عالم رو در اون ریخته اند.
دیشب حال غریبی داشتم،از خانه بیرون آمدم و یک ساعتی قدم ن خیابان ها را پیمودم،اندک آدمی را دیدم آن وقت شب و هیچ کدامشان آشنا نبودند.

ادامه مطلب


کتاب نامه های بلوغ عین.صاد،تموم شد ،کمتر کتابی بود که بعد از تموم کردنش به فکر حساب کشیدن از گذشته بیفتم اما وقتی این جملات رو خوندم فهمیدم که یکی از نتایج این کتاب،باید برای من حساب کشیدن از گذشته  آمادگی و برنامه ریزی برای آینده باشه:

ادامه مطلب


.

این وبلاگ به علت ضعف روحی نویسنده تا مدت نامعلومی -و شاید تا همیشه- به روز نخواهد شد.

+اگر بدی دیدید حلال کنید.

+نظرات باز هست و اگر حرفی سخنی هست میخونم.و اگر نیاز باشه در وبلاگ خودتون پاسخ میدم.

+وبلاگ های دوستان رو دورادور میخونم.

 


بسم الله الرحمن الرحیم

وَالْعَصْر(1) إِنَّ الإنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ(2) إِلا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ(3)

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

به عصر سوگند(1)که انسانها همه در زیانند(2)مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند، و یکدیگر را به حق سفارش کرده و یکدیگر را به شکیبایى و استقامت توصیه نموده ‏اند(3)

امام هادی(ع):

دنیا بازاری است که جمعی در آن سود می برند و برخی زیان.(تحف العقول،ص361)

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها