شب های مهتابی رو خیلی دوست دارم،دیدن ماه کامل به من حال عجیبی میده اون هم وقتی دور و برم کاملا تاریک باشه،انگار روشنایی تمام عالم رو در اون ریخته اند.
دیشب حال غریبی داشتم،از خانه بیرون آمدم و یک ساعتی قدم ن خیابان ها را پیمودم،اندک آدمی را دیدم آن وقت شب و هیچ کدامشان آشنا نبودند.
چند بار میخواستم به "محمد رضا" زنگ بزنم تا  با هم قدمی بزنیم اما نزدم.
در آن روشنایی ماه کامل و آن حال اضطرار عجیبم تسبیح بدست گرفتم و ذکر گفتم.:"من یتق الله یجعل له مخرجا و ."
کاش خداوند هرآنچه برایم مقدر کرده زودتر اتفاق بیفتد،راستش انتظار سخت است،کاش فیلم زندگیم روی دور تند می افتاد.
به خانه که آمدم دیدم اون یکی محمد رضا پیام داده ،در این شب عجیب به او هم خیلی فکر می کردم و واقعا به خاطر داشتن چنین دوست و هم نشین خوبی خدا را شکر کردم.
این روزها یکی از دوستانم دچار مشکل روحی شده که حتی خانواده اش هم از آن خبر ندارند و تنها کسی که در کل این دنیا از راز او با خبره منم،تا جایی که بتونم هم کمکش میکنم اما دو شب پیش با حرف های نسنجیده اش چنان آتشی بر دلم گذاشت که تا ساعت ها حال خوبی نداشتم،اونجا بود که فهمیدم هیچ وقت نباید به آدمها اجازه داد گذشته مان را قضاوت کنند.بعد از اون شب دیگه کاری به کارش نداشتم،البته قبلش هم کاری به کارش نداستم، ولی دیشب دوباره پیام داد،من هم با اینکه دل خوشی از او نداشتم ولی باز کمکش کردم،البته بماند که اون بنده خدا هم خیلی عذر خواهی کرد بابت حرف های نسنجیده اش.
امیدوارم هرچه زودتر مشکلش حل بشه و .
پ.ن:در وصف اینکه بگویم روزهای قرنطینه را چگونه می گذرانم،اینکه در بی برنامگی مطلق هم درس می خوانم،هم مطالعه آزاد و بیشتر از همه فکر می کنم و گذشته را می سنجم و برای آینده ام برنامه ریزی می کنم و آماده می شوم.
بنظرم این قرنطینه اجباری فرصت خیلی خوبی برای تامل است،درباره خودمون،گذشته مون و برنامه ریزی و آمادگی برای آینده.
پ.ن:اما فضای خانه به لطف دو برادر کوچکترم هیچ وقت آرام نیست،همین الان در اتاق کناری صدای تلوزیون بلند است و برادرم شبکه پویا می بیند،بخاطر همین ها در فضای خانه آرامش ندارم و یک استرس همیشگی در وجودم هست.دلم تنگ شده برای یک اتاق ارام و نیمه تاریک،نه برای خواب،بلکه برای آرامش.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها